میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

داریم می ریم

هنوز یه عالمه خورده کار دارم اما دیگه باید بریم خدا خودش این راهه طولانی رو بخیر بگذرونه یازده شب پروازه به وقته تهران و یازده صبح به وقت کوالالامپور می رسیم ساعت یک هم پروازه به سمت کوتاباهارو خداحافظ همتون باشه................ ...
27 خرداد 1391

فکرهای درست این لحظه من

با انگشتام می شمارم واسه اینکه مطمئن باشم درست حساب کنم فردا ظهر که اینجام پس فردا پیش بابایی عهههههههههههههه چه طولانی کی تا فردا شب صبر کنه چه زمانه کش داری !!! این بابایی هم که همش می گه بدون شما به من بد می گذره اما هر وقت زنگ می زنم بهش یکی از دوستاش پیششه ، وقتی هم کسی کنارشه دوست ندارم باش حرف بزنم از رسمی حرف زدن اصلان خوشم نمیاد نمی دونم چی ببرم چی نبرم ؟!؟ اینقدر با ذهنم حرف می زنم سر سام گرفتم نمی دونم کریرت رو ببرم یا نه ؟؟؟ آخه سنگینه خیلی اما اگه به کارم بیاد نباشه چی ؟ تو هواپیما اگه بذارن توش بخوابی خیلی خوب می شه آخه یه بار مهماندارا گذاشتن یه بار نذاشتن حسابی سرگردونم مشورت !!!!...
26 خرداد 1391

نه ماهگیت مبارک

دوستت دارم عشقه منی ............ همه کسم ، همه کسم نه ماهگیت مبارک گل پسرم دومین نه ماه هم به سر رسید ..................... نه  ماه انتظار دیدن روی ماهت بهترین و زیباترین آرزوی من بود و دوباره عدد نه تکرار شد..  ولی این بار با تو در کنار تو نازنینم تکرار شد و چه تکرار زیبا و وصف ناپذیری نه ماه زندگی در کنار یه فرشته مثل بودن تو بهشته نه ماهگیت مبارک نه ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی من ...
25 خرداد 1391

دلیل دو هفته غیبت من

سلام دوستای گلم عزیزای دلمممم دیدن نظراتتون خوشجالم کرد البته ببخشید که نگران شدید دسترسی به اینترنت نداشتم اما تو کاغذ قلم یادداشت کردم که الان پاکنویس می کنم چهارشنبه 10 خرداد  : امروز صبح که از خواب بیدار شدم حس عجیبی داشتم احساس اینکه تو باتلاق افتادم و دست و پا می زنم داد می زنم اما هیچ کس صدامو نمی شنوه ، تصمیم گرفتم هر جوری شده یه جایی برم بلند شدم یه ساک آوردم لباسهامونو جمع کردم و عازم خونه عمه عزت شدم ساک ها رو انداختم تو ماشین تو رو هم سوار کریر کردم اما هر کاری کردم ماشین روشن نشد داشتم منفجر می شدم نمی خواستم به کسی رو بزنم به عمو امیر گفتم گفت می خوای برسونمت منم با گردن کج گفتم آره و اومدم تهرا...
25 خرداد 1391

فرشته کوچولویی که مهمونمون شد

یه اعتراف البته با خجالت !!! قبل از اینکه مهمون دلم بشی من اصلان بچه دوست نداشتم تصوره اینکه یه مامان بشم رو نداشتم فکر می کردم به من نمیاد ، وقتی که فهمیدم اومدی هجوم  افکار مختلف به سراغم اومد یعنی من می تونم ؛ نمی تونم و هزار تا فکر فکر فکر تا چند روزی هم سر در گم بودم اما آدمک دلم از خوشی ولو بود همش تا اینکه با درست کردن این وبلاگ با وبلاگ فرشته کوچولوی مامان آشنا شدم برام جالب بود مادری که عاشقه بچش بود بچه ایی که تو راه بود با خودم گفتم مگه می شه آدم اینقدر یه جنین رو دوست داشته باشه از روی کنجکاوی همه وبلاگشو خوندم چقدر روی من تاثیر می ذاشت حرفاش روی من هم اثر میذاشت تا اینکه منم احساس کردم می فهمم چی می...
9 خرداد 1391

سومین دندون

وای خدا چقدر ذوق دارم امروز خودم تنهایی کشفش کردم هر چند که چند روزه دراومده چون کامل بیرونه  می بینم چقدر منو گاز گازی می کنی ،  یهو دستمو کردی تو دهنت دیدم که تیزی از بالاست یه دندون بالا سمت راست اولین کاری کردم به بابایی زنگ زدم گفتم اونم دلش آب شد گفت تو رو خدا بیایددددددددد !!! بعدش هم به مامان اشرف اونم کلی گفت مبارکش باشه ماشالله اسفند دود کن و از این حرفای مامانی دیگه .   ...
8 خرداد 1391

رادین

اولین باری که دیدمش تو کلاسهای بارداری بیمارستان صارم بود دختر خوبی به نظر می اومد ساده و مهربون تا اینکه یه روز وایسادیم حسابی با هم حرف زدیم از خودمون نی نی هامون و ترس از زایمان دیگه ندیمش تا آخرین روز چک آپ دکتر کرم نیا آخه دکترامون هم یکی بود بهش گفتم حالا خوبه با هم تو یه روز زایمان کنیم اون شبی که از درد هیچ جا رو نمی دیدم و ماماها بهم گفته بودن راه برو دیگه آخرشه نی نیت داره میاد و بابایی دست منو و گرفته بود و به زور تو راهرو ها راه می برد یهو دیدم یه نفر جدید آوردن دیدم بعلههههه دیدم خودشه مریم خانومه !!!  اون لحظه یه آن درد یادم رفت خوشحال شدم و خندیدم اما مریم که طقلک درد داشت فقط یه سر تکون دا...
8 خرداد 1391

عشقمین ........

       قوربونه این همه دوست خوب برم من خدایا شکرت که راهی شد من این همه دوست خوبه بهتر و نزدیک تر از خواهر پیدا کنم آدم شما رو داره غم نداره ممنونم که با حرفای قشنگتون با جملاته نازتون با دلداری های ناب تون آدمو آروم می کنین دوستتون دارم خودتون خوب می دونید کی می گه من تنهام من تنها نیستم وقتی شماها  رو دارمممممممممم از این لطیفه هم خوشم اومد اینجا می ذارم آخه الان نظراتتون رو خوندم شارژ شدم فکر کن اونم تنها تو غروب جمعه هوا هم خاک آلود خونه تاریک میکاییل هم خواب منم گشنه ، یخچال هم خالی اون وقت من شارژم خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت انداختی رو ...
5 خرداد 1391

درهم برهم !!!

می خوام بنویسم خواستنم میاد اما نوشتنم نمیاد  ذهنم آشفته اس  هیجی سر جاش نیست کلی حرف دارم اما گوش شنوا ندارم ؟!؟!؟! همیشه یه گوش کم دارم واسه همین گاهی حرفامو تو ذهنه خودم مرور می کنم اینجوری یه حسن داره همیشه خوبه ماجرا خودمم و حق هم با منه می خوام امشب قاطی بنویسم هر چی اومد تو کله م می نویسم بدون فکر این همه فکر کردیم و نوشتیم چی شد !!! شاید یه کم خسته م ، دلم یه کمک مهربون می خواد یه آدم قابله اعتماد کسی که  راحت تو رو بدون هیچ دلشوره ایی پیشش بذارم دلم یه آرایشگاه می خواد ، یه خرید می خواد بی دغدغه ، یه سینما شایدم یه کافی شاپ و یه گپ دوستانه این...
5 خرداد 1391
1